ذهنم میرود سراغ دکهی میدان ـ چهارراه آرامگاه. زمستان هفتاد و هشت. کنکوریام و معمولا شبها تا حوالی ساعت ده در مدرسه برای درس خواندن میمانیم. روزهای پرشور بعد از انتخابات مجلس بود. با بچهها هر روز توی مدرسه بحث داشتیم و به دعوا میکشید حتی. هرروز صبح جلوی دکه شاید حتی یک ربعی میماندم… Continue reading کمبود تیتر و حوصله
اتهام یا ابهام؟
برای دوستی که دربارهی نوشتن نوشته بود، گفتم که مینویسم تا از خاطرههام انتقام بگیرم. بعد دیدم جملهی بیرحمانهایست؛ انتقام گرفتن از گذشته نه تنها بیرحمانه است، که بیفایده و فرساینده هم هست؛ یکی میگفت خاطرهها مثل سایه به آدم میچسبند و ولش نمیکنند. راست میگفت. برای من خاطرهها دو دوران مشخص دارد؛ دوران بچگی… Continue reading اتهام یا ابهام؟
فراخوان استخدام متولی
روزنامهنگاری و طنز در ایران دو امامزادهی بیمتولی هستند که کسی مسئولیتشان را بر عهده نمیگیرد؛ فقط به طور فصلی از آنها حاجت میگیرند، خوب هم میگیرند البته… و بعد انکارشان میکنند. روزنامهنگاری در ایران دورهمیست؛ هر کس همان طور که شاعر هست، روزنامهنگار هم هست؛ برای همین است که کسی جدیش نمیگیرد. یک جورهایی… Continue reading فراخوان استخدام متولی
آبسردکن روبهروی غول بزرگ
بالاخره کارخانهی چیت ممتاز خراب شد. غول بزرگ نوستالژیکی که برای من کد ترمینال جنوب بود. هفتهی پیش که بعد از مدتها در مسیر بهشتزهرا از آنجا رد شدیم، باورم نمیشد که غول تسلیم شده و لودری به نشانهی فتح روی تل خاکهاش ایستاده است. ذهنم رفت سراغ آن روز تشنگی که نمیدانم چرا با… Continue reading آبسردکن روبهروی غول بزرگ
لیل قطال
خانهمان نزدیک ریل قطار بود… یا به قول دخترهای برادرم لیل قطال. مهمانها که شب میماندند، صدای عبور قطار را هی میشنیدند و بیدار میشدند؛ اما ما نمیشنیدیم. عادت کرده بودیم. تفریحمان این بود که برویم با پسرعموها که اسطورهی شیطنت بودند، روی ریل چند متر سنگریزه بچینیم و وقتی قطار رد میشد از دور… Continue reading لیل قطال
سرما خوب است یا بد؟
سرما دارد همه جا را میگیرد؛ سرمای سکوت. سرمای فراموشی. سرمای هیچ. هالهی نور را خیلیها دیده بودند، اما هیچکس حواسش به هالهی فراگیر فراموشی نیست. سرما دارد همه چیز را در خود حل میکند. سرما را همیشه دوست داشتهام. برعکس گرما میشود بالاخره یک کاریش کرد. ولی این سرما را نمیدانم هنوز که میخواهم… Continue reading سرما خوب است یا بد؟
این روزهام
کمحرفم این روزها عمدا. نه در نوشتن؛ در حرف زدن. یک جور تمرین. یک جور بازاندیشی. مرور لابد. مرور میکنم و با خودم میگویم خب، شنوندهی خوبی باش یک مدت. قبلا فکر میکردی هستی؟ حالا بهتر باش. بشنو و بشنو و بشنو. ببین. نگو. با وسواس بنویس. پلک بزن، اما آرام. جوری ببین و بشنو… Continue reading این روزهام