شوخی‌ به سمت کوتاه شدن می‌رود

در هفته‌نامه‌ی همشهری جوان این هفته یعنی شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، پرونده‌ای درباره‌ی شوخی‌های متفاوت نسل‌ها کار شده است؛ من هم گفتگویی درباره‌ی همین شوخی‌های نسل جدید دارم. به من هم گفته‌اند «موجود بامزه». این‌جا می‌توانید این گفتگو را ببینید.

شوخی‌ به سمت کوتاه شدن می‌رود بیشتر بخوانید »

سرو که افقی نمی‌شود

پاییز ۱۳۷۹ بود؛ من دانشجوی ترم اول تازه از تخم درآمده‌ی مهندسی بودم در دانشگاه امیرکبیر؛ فراخوان زده بودند که دفتر طنز حوزه‌ی هنری می‌خواهد نخستین جشنواره‌ی طنز دانشجویان کشور را برگزار کند. رفتم باجه‌ی پست دانشگاه تا آثارم را بفرستم و طرف گفت وقتی حوزه‌ی هنری همین روبه‌روست، خب ببر به خودشان کارهات را

سرو که افقی نمی‌شود بیشتر بخوانید »

پیدا شوید، پیدا

یکم: معمولی بودن غمگین نیست؛ آدمی که بخواهد خاص باشد و غیرمعمولی زندگی کند، لابد لذت های کوچک معمولی زیادی را از دست خواهد داد. آدم اگر معمولی باشد، از همین هوای بهارانه، از بوی غذایی که یکی با عشق برایش پخته است، از خنده های آن هایی که حتی نمی شناسندشان، لذت می برد.

پیدا شوید، پیدا بیشتر بخوانید »

ثواب برای همسایه

مرد تا بلند شدن پیرمرد را دید، چشمهاش برق زد و پرید و هنوز پیرمرد نیم خیز نشده بود که جای او نشست؛ احساس یک فاتح مغرور را داشت و داشت چشمهاش گرم میشد که حضور یکی را بالای سرش حس کرد: «آقا جای کارت میخری هزار تومن؟ مرد شاکی شد: نه، برو بالا سرم

ثواب برای همسایه بیشتر بخوانید »

الهی بمیرم، بی زورگیری!

چند هفته‌ی پیش که فیلم زورگیری چهار جوان با قمه در تمام رسانه‌ها و خانه‌ها چرخید و مرثیه‌ی ناامنی همه جا بلند شد، یقین داشتم که این اتفاق خواهد افتاد. می‌دانستم قوه‌ی قضائیه بعد از این که دیگر خیلی شور قضیه دربیاید، ماجرا را محکوم می‌کند و بعد هم دستور قاطع برای برخورد می‌دهد و

الهی بمیرم، بی زورگیری! بیشتر بخوانید »

کمبود تیتر و حوصله

ذهنم می‌رود سراغ دکه‌ی میدان ـ چهارراه آرامگاه. زمستان هفتاد و هشت. کنکوری‌ام و معمولا شب‌ها تا حوالی ساعت ده در مدرسه برای درس‌ خواندن می‌مانیم. روزهای پرشور بعد از انتخابات مجلس بود. با بچه‌ها هر روز توی مدرسه بحث داشتیم و به دعوا می‌کشید حتی. هرروز صبح جلوی دکه شاید حتی یک ربعی می‌ماندم

کمبود تیتر و حوصله بیشتر بخوانید »

اتهام یا ابهام؟

برای دوستی که درباره‌ی نوشتن نوشته بود، گفتم که می‌نویسم تا از خاطره‌هام انتقام بگیرم. بعد دیدم جمله‌ی بی‌رحمانه‌ای‌ست؛ انتقام گرفتن از گذشته نه تنها بی‌رحمانه است، که بی‌فایده و فرساینده هم هست؛ یکی می‌گفت خاطره‌ها مثل سایه به آدم می‌چسبند و ول‌ش نمی‌کنند. راست می‌گفت. برای من خاطره‌ها دو دوران مشخص دارد؛ دوران بچگی

اتهام یا ابهام؟ بیشتر بخوانید »