برای دوستی که دربارهی نوشتن نوشته بود، گفتم که مینویسم تا از خاطرههام انتقام بگیرم.
بعد دیدم جملهی بیرحمانهایست؛ انتقام گرفتن از گذشته نه تنها بیرحمانه است، که بیفایده و فرساینده هم هست؛ یکی میگفت خاطرهها مثل سایه به آدم میچسبند و ولش نمیکنند. راست میگفت.
برای من خاطرهها دو دوران مشخص دارد؛ دوران بچگی و شاهعبدالعظیم و روزگاری که سخت بود، اما خوش بود؛ سخت و خوش را فقط شماهایی میفهمید که از یک جایی به بعد، تصمیم بگیرید از مسیر تعیینشده توسط خانواده و بزرگترها و صاحبان صلاحیتی که خودشان هم از قبل تعیین شدهاند، بگریزید و بزنید توی خاکی. هر چند دشوار، هر چند فرساینده… اما به خاکی پیچیدن، خوب است؛ آدم یاد میگیرد نفسی تازه کند و مسیری را که آمده است و خواهد رفت، نگاهی تازه بیندازد. من رفتم توی خاکی؛ خیلی ماندم. اما برای کندن از آن جادهای که از نظر بزرگترها تنها راه خوشبختی بود، خیلی انرژی و هزینه دادم. راضیام البته. برای من کاری که همه نه، اما بیشترشان گفتند نکن تا سیاهبخت نشوی، کاری بود که کمکم همهشان تاییدش کردند. پوست انداختم.
دوران دوم اما پوست انداختن سختتری داشت؛ دردش بیشتر بود. باید بیشتر میایستادم و نفس میگرفتم. شدم یک آدم جدید. منظمتر. سختگیرتر. از گذشتهاش و خود قدیمیش دورتر. راحتتر نه میگفتم. راحتتر نبودم. تنها ماندم البته. تنهام گذاشتند و یکی یکی با اتهامی یا ابهامی رفتند. من همیشه اتهام را به ابهام ترجیح دادهام طبعا؛ اتهام یک سؤال مشخص است؛ اما ابهام میشود هزاران چرای بیجواب که از داخل میپوساندت. پوست که میاندازی یاد میگیری هیچوقت روی کسی حساب نکنی. بیشتر از آن یاد میگیری که بیچشمداشت و بیخاطره برای دیگران کاری کنی. تاوان تکتک گناهها و ظلمهای بزرگی را هم که کرده بودم، دادم. این را یقین دارم.
اما دروغ چرا؟ جای خیلی دوستیها و مهربانیهام هنوز درد میکند. گاهی خسته میشوم از سایهی خاطرههام. بگو بروند.
شاید هم خاطرات دارند از من انتقام میگیرند با نوشته شدن.
خاطره ها
گرمت میکنند
سردت میکنند
تمام ات میکنند
اما
تمام نمیشوند
شخم زدن خاطره ها کار سختیه… یه مدت دور بودم از خونه و خونواده و نشسته بودم همه ی خاطراتم رو شخم می زدم و می نوشتم. خب راستش اون موقع فکر می کردم به نتیجه های خوبی می رسم. نمی دونم، شاید هم رسیدم. یعنی بعد که برگشتم به خونه و با اون آدم ها و مشکلاتی که یه بار مرورشون کرده بودم روبرو شدم یه کم سریع تر تکلیفم رو باهاشون یکسره کردم.
اما کار سختیه….