اینجا تهران است، گل‌‌آقا هم نداریم

نگاهی به فرایند غم‌انگیز محو شدن طنز گل‌آقایی

  • یکم

شنیدن خبر تعطیلی دوباره‌ی هفته‌نامه‌ی گل‌آقا در سال ۸۷، مرا ‌برد به آبان ۱۳۸۱ و حسی که گل‌آقا در آخرین سرمقاله‌ی آن هفته‌نامه‌ی فقیدش نوشته بود؛ حس پرنده‌بازی که می‌داند آخرین پرنده‌اش هم به‌زودی در افق گم می‌شود. حالا پوپک صابری فومنی روبه‌روی ما بود و بغض‌هایش را مثل همیشه می‌خورد و اعلام کرده بود که هفته‌نامه‌ی گل‌آقا در دی‌ماه ۱۳۸۷ برای بار دوم تعطیل می‌شود؛ داشتم به این فکر می‌کردم که چرا همیشه جمع شدن یک نشریه برای ما دردناک است؟ می‌گویم «جمع شدن»، چون تعطیلی یا توقیف یا هر زهرمار دیگری که برای یک تحریریه اتفاق می‌افتد، جمع شدن یک دنیا امید و آرزو و ذوق آن همه آدمی‌ست که یا نشریه را می‌نویسند، یا می‌خوانندش؛ تلنبار شدن این همه شوق و ناگهان فرو ریختن این آوار راحت نیست. من هرگز نفهمیدم پوپک چرا احساس کرده بود که می‌شود در این وضع وخیم، که دوستان حتی طنزهای رادیو و تلویزیون خود نظام را هم تحمل نمی‌کنند، هفته‌نامه را از نو روی دکه بیاورد؛ بعید هم بود که نداند راه‌های بهتری برای پول درآوردن هست؛ خب گل‌آقا عرضه‌ی کاسبی هم نداشت؛ ندارد.

در این سال‌ها که طنز خواهی‌نخواهی همه‌ی زندگی و درآمد و عزت و ذلت من بوده است، این یک چیز را خوب فهمیده‌ام که برای خنداندن این مردم خسته‌ی آشفته‌ی بی‌دلیل و بی‌حس‌، همه کاری باید کرد و البته هیچ کاری هم؛ سخت می‌خندند، چون همه‌چیز برای‌شان علی‌السویه شده؛ و نباید خیلی برای‌شان جان کند، چون همه‌چیز برای‌شان علی‌السویه شده؛ همه‌چیز برای ما یکی شده و هیجان و ذوق چندانی نداریم؛ شاید هم این فقط از علائم افسردگی من باشد. اما دست‌کم این را می‌دانم که تحریریه‌ی گل‌آقا با همه‌ی طنزپرداز- پرانی‌هایی که در این سال‌ها داشت، با همه‌ی نگاه درون‌ساختمانی‌اش به همه‌چیز، با همه‌ی اعمال سلیقه‌هایی که به‌گمان برخی از ما اعضا و بچه‌هایش، نشریات‌ش را به‌طرف بی‌حس شدن برد… با این همه، عزیز ما بود؛ دل‌مان خوش بود که ماهنامه‌ای یا هفته‌نامه‌ای برای طنزپردازها و طنزخوان‌ها هنوز روی دکه هست، که این بوی لعنتی کاغذ روزنامه را به آن‌ها بدهد و دلخوش باشند؛ دل‌مان خوش بود که برای نوشتن طنز جایی هست که بشود به آن‌‌جا پناه برد و به‌جای نوشتن بر آب رادیو و تلویزیون و بقیه‌ی رسانه‌هایی که به‌هرحال کاغذ نیستند تا بمانند، برای آنجا نوشت. ما یک ساختمان در میدان آرژانتین داشتیم که سربالایی‌اش نفس مرا می‌برید و هی نگران گلنسا بودم که چطور هرروز برایش نفس می‌ماند؛ شکر خدا الان فقط آن ساختمان هست؛ دست‌کم هست؛ اما از اوضاع تنفس گلنسا خبر موثقی ندارم هنوز.

  • دوم

دلم می‌خواهد دوباره به سر گلنسا بزند و بگوید هفته‌نامه‌ یا حتی روزنامه‌ی گل‌آقا را احیا می‌کنیم؛ دلم می‌خواهد باز دیوانگی اهالی گل‌آقا را ببینم؛ هرچند واقعیت آن است که هفته‌نامه‌ی گل‌آقا تعطیل شده است؛ ببخشید که بلد نیستم آرزوی موفقیت کنم برای خودمان. واقعیت آن است که حال همه‌ی ما خوب است؛ باور می‌کنیم.

  • سوم

دوران طنز گل‌آقایی از یک ستون کوچک در صفحه‌ی سوم روزنامه‌ی اطلاعات شروع شد؛ یکی به اسم «گل‌آقا» که پیش از آن در بولتن ویژه‌ی ایام حج، طنزهایی می‌نوشت، ستونی راه انداخته بود به نام «دو کلمه حرف حساب». سال ۱۳۶۳ میانه‌ی جنگ بود و سیاست رسمی رسانه‌ای، طبعا انتقاد و به قول سخت‌گیرها «تخریب» نبود برای حمایت از دولت در حال جنگ. اما «کیومرث صابری فومنی»، که برادری‌اش را از دوران مشاور بودن‌ش برای شهید رجایی به نظام ثابت کرده بود، ستون طنزش را در «اطلاعات» راه‌اندازی کرد تا مرهمی برای مردم خسته از روزهای دشوار جنگ باشد.

دو کلمه حرف حساب، ملایم شروع شد و با همه‌گیر شدن‌ش، نیش‌های تندتری هم گرفت. یکی دو بار صابری از ممیزی ستون‌ش خسته شده بود و قهر هم کرد، اما وقتی دید تهدید جلال رفیع برای نوشتن ستون‌ش به قلم پنهانی خود و هنوز به نام گل‌آقا، واقعا عملی شده، به ستون‌ش برگشت. شهرت نام گل‌آقا از جماران و دیدار خصوصی با امام (ره) تا مجلس و دولت و مردمانی که آن روزها مشتری دوقلوهای مکتوب عصر بودند، پیچیده بود. بالاخره یکی پیدا شده بود که در میانه‌ی تیترهای حماسی مطبوعات از پیرزوی‌ در جبهه‌ها و تاکیدهای شبیه هم روزنامه‌ها بر موفقیت‌های دولت در اداره‌ی جنگ و اداره‌ی کشور، اشاره‌هایی هم به کمبودها و ناکامی‌ها بکند. فشارهایی هم بر ستون صفحه‌ی سوم اطلاعات وارد می‌شد و گاهی یکی از تریبون مجلس، اتهام‌هایی به صابری می‌زد و «گل‌آقا» هم با شعری در همان ستون، جواب‌ش می‌داد. آبدارخانه‌ی کوچک شاغلام شنگول راه افتاده بود و ممصادق و عیال کمینه‌اش و البته غضنفری که رسمی‌تر و عاقل‌تر بود، نیابت گل‌آقا را داشت در دستگاه کوچک ستون.

  • چهارم

آن روزها مردم برای خریدن روزنامه جلوی دکه‌ها صف می‌بستند؛ صفی که مهم‌ترین نماد اجتماعی دوران جنگ شد. طنزهای گل‌آقا هم چیزی شده بود مثل جنس کوپنی برای مردم؛ کوتاه و شیرین و البته صفی.

  • پنجم

یکم آبان ۱۳۶۹، نخستین روزهای دومین سال دولت هاشمی رفسنجانی بود و صابری فومنی، که حالا دوستان قدیم‌ش همه دولت‌مرد بودند و اهالی تریبون، نخستین شماره‌ی هفته‌نامه‌ی گل‌آقا را روی دکه‌ها فرستاد.

  • ششم

حالا کابینه‌ی شاغلام، متشکل از کاریکاتور وزیرانی بود که روزها در دوران بازسازی (سازندگی هم) در هیات دولت می‌کوشیدند و سه‌شنبه شب‌ها، خودشان را روی جلد هفته‌نامه و روبه‌روی شاغلام می‌دیدند. یک آقای همیشه آسیب‌پذیر هم گاهی روی جلدها پیداش می‌شد و اسباب خنده‌ی وزرای روی جلد بود.

صابری که تجربه‌ی گرداندن تحریریه‌ی هفته‌نامه‌ی فقید «توفیق» را داشت، بعد از پایان جنگ تحمیلی و تک‌صدایی ستون‌ش در روزنامه‌ی عصر، بخشی از توفیقی‌ها را در کنار جوان‌ترها نشاند و ساختمان کوچکش در خیابان آفریقا، کم‌کم تبدیل شد به ساختمانی چند طبقه در حوالی میدان آرژانتین. بخشی از توفیقی‌ها که «توفیقیون» و «فکاهیون‌»‌شان چندان روی دکه‌ها دیده نمی‌شد، به صابری لبیک گفتند و برخی اما گله‌مند از پدرخواندگی‌ ناگزیر از دولتی بودن‌ش، دعوت او را نپذیرفتند.

عمران صلاحی و منوچهر احترامی و پرویز شاپور و حسین گلستانی و مرتضی فرجیان و ناصر پاک‌شیر، نشستند کنار ابوالفضل زرویی نصرآباد و سید ابراهیم نبوی و نیک‌آهنگ کوثر و سیامک ظریفی. از این جماعت حالا عده‌ای هنوز طنزنویس‌اند، اما نه در ایران، عده‌ای پریده‌اند و عده‌ی باقی‌مانده به گوشه‌ای به کاری یا بی‌کاری مشغول‌اند. نهاد «مؤسسه‌ی گل‌آقا»، که خود را خانه‌ی طنز ایران نام نهاده بود، تا سال‌ها رسمی‌ترین نهاد غیررسمی‌ای بود که نام طنز و کاریکاتور را در ایران آوازه‌ای داده بود و این رسمیت را هم از مؤسس‌ش داشت.

  • هفتم

دوران سازندگی اما دوران انتقادهای تندتر و جمعی‌تر گل‌آقایی‌ها به مدیران اجرایی شد؛ گفتمان اصلاح‌طلبی، که بعدها دردسر و رودربایستی خود صابری شد، شاید بخشی از ادبیاتش را مدیون همین هفته‌نامه‌ی صابری باشد. عصر ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی، عصر مدارا با انتقادهای البته نرم بود و روزگار مزمزه‌ کردن شوخی‌هایی که دیگر ابعاد «طنز گل‌آقایی» را گرفته بودند. مؤسسه‌ی گل‌آقا جذابیت زیادی برای جوان‌ترهایی داشت که کنار اسم‌های توفیق می‌نشستند و پدری گل‌آقا هم اگر چه سخت‌گیری‌های خودش را داشت، اما حاشیه‌ی امنی برای باقی‌ ماندن این شیوه‌ی طنزنویسی شد. می‌توان به جرات گفت که طنز گل‌آقایی طنزی پیراسته‌تر و عفیف‌تر از طنز توفیق بود، که عنصر طنزهای جنسی در آن محو شده بود و البته حوزه‌های دسترسی نیش طنازها به سطحی پایین‌تر از زمان توفیق محدود می‌شد. گل‌آقایی‌ها هیچ‌وقت کاریکاتوری از روحانی‌ها چاپ نکردند و خط قرمزهای طنز گل‌آقایی، هرگز مرزهایی بالاتر از خط قرمزهای دوران سازندگی را لمس نکرد.

پنج‌شنبه‌ها وعده‌ی خیلی‌ها برای خریدن هفته‌نامه‌ی گل‌آقا کنار دکه‌ها بود و مؤسسه با انتشار ماه‌نامه و فصل‌نامه و کتاب‌های طنزآمیز، گسترش می‌یافت؛ بعضی‌ها نیش می‌زدند که گل‌آقا از رانت‌های حکومتی برخوردار است و طنزنویسی که همه ـ حتی دولت ـ از او تقدیر کنند، بیشتر با ناشرهای بزرگ شباهت دارد تا روزنامه‌نگارها… اما صابری فومنی، دو چهره‌ی مجزا داشت؛ یکی گل‌آقایی بود که دستگاه آبدارخانه را از سر تا ته‌مقاله پدری می‌کرد و دیگر، کیومرث صابری فومنی که از افشای مواضع اجتماعی و سیاسی‌اش باکی نداشت و وفاداری خود را به یاران دیرینه‌ی روی جلدش هم به بهانه‌های مختلف ابراز می‌کرد.

  • هشتم

دستگاه آبدارخانه برای خودش اسم و رسمی داشت و هفته‌نامه‌هایی که با امضای سبز گل‌آقایی مزین می‌شدند، یادگارهای لابد ماندگاری می‌شدند برای خواننده‌هایی که دیگر بسیاری از لطیفه‌ها را هم از قول گل‌آقا نقل می‌کردند.

  • نهم

شایعه‌ای در خرداد ۱۳۷۶، روی زبان‌ها تکثیر می‌شد و پیش می‌رفت؛ که گل‌آقا نوشته است: «بنویسیم خاتمی، بخوانیم ناطق نوری»! اگر چه گل‌آقا در آستانه‌ی دوم خرداد نوشته بود که در خواندن رای انتخابات ریاست‌جمهوری باید امانت‌دار باشیم و خاتمی را خاتمی بخوانیم، اما شایعه‌ی تعطیلی هفته‌نامه‌ی گل‌آقا حتی با پیروزی یار قدیمی‌اش سید محمد خاتمی هم از زبان‌ها نیفتاد. عصر تازه‌ی هفته‌نامه‌ی گل‌آقا هم‌زمان با دگردیسی دولت نیمه‌کارگزارانی و رواج قوی گفتمان اصلاح‌طلبی آغاز شد. عصری که، پایان انتقادهای آوانگارد مکتب گل‌آقایی بود. آوانگاردها همیشه جلوتر نمی‌مانند؛ خسته که می‌شوند، لابد بقیه از آن‌ها عبور می‌کنند.

  • دهم

پیرترها بعضی‌هاشان درگذشته بودند و جوان‌ترها آن‌قدر بزرگ شده بودند که دیگر محدودیت‌های پدرخواندگی صابری را تحمل نمی‌کردند؛ درآمد می‌خواستند و طنزهای تندشان خریدار داشت و دیگر دلیلی نمی‌دیدند که خط قرمز گل‌آقایی را رعایت کنند که آن‌ها را ملزم می‌کرد فقط برای گل‌آقا کار کنند. نسلی از طنزنویس‌ها و کاریکاتوریست‌های جوان‌تر، مثل زرویی نصرآباد و سید ابراهیم نبوی و نیک‌‌آهنگ کوثر، در روزهای تندنویسی اصلاحات، خانه‌ی پدری را ترک کردند و برای خودشان قطبی شدند. طنزهای گل‌آقایی از ستون‌های شدیداللحن طنزهای سیاسی روزنامه‌های جامعه‌ی مدنی عقب مانده بود و از آن سو، گل‌آقا نه در حاشیه‌ی امن دولت یاران‌ش‌، که حتی شاید در مدارای ناگزیر با دولت اصلاحات و گذشته‌ی حکومتی‌ترش، دوبه‌شک بود. نسل سوم پرتعداد انقلاب، در روزهای هیجان اصلاح‌طلبی، شور بیشتری در «عبور کنیم‌«‌های ستون‌های نبوی و نیک‌آهنگ می‌دید تا ‍»پس چی شد؟»‌های گل‌آقایی.

  • یازدهم

خیلی کم‌اند آن‌هایی که واقعا بدانند از آبان ۱۳۸۱ که گل‌آقا، آخرین کبوترش ـ هفته‌نامه‌اش ـ  را پراند و در افق گم کرد، تا اردیبهشت ۸۳ که دیگر قلبش کنارش نبود، صابری به چه می‌اندیشید. اما حالا در دولت عدالت‌محور، همه می‌دانند که دیگر هفته‌نامه‌ی گل‌آقا هوس دوباره‌ی انتشار به سرش نمی‌زند. شاید پیامک‌ها، این روزها عرصه‌ی تازه‌ و تندتری از طنز سیاسی و اجتماعی‌اند؛ پیامک‌هایی که بی‌شک و البته بی‌نشان، وام‌دار طنز گل‌آقایی‌اند.

  • دوازدهم

استانداری یک استان به یک سریال طنز نوروزی اعتراض جدی کرده است و می‌گوید این سریال مردم استان ما را مسخره کرده.

اینجا تهران است، فروردین ۱۳۹۰؛ گل‌آقا هم نداریم.

پی‌نوشت:

این نوشته در شماره‌ی ۷۵ «همشهری ماه» (خرداد ۹۰) منتشر شده است. این شماره‌ پرونده‌ای درباره‌ی «گل‌آقا» دارد. گفت‌وگو با «ابوالفضل زوریی نصرآباد»، «اصحاب گل‌آقا»، «ناگهان طنز، ناگهان گل‌آقا» به قلم رضا ساکی، «ما گل‌های خندانیم» به قلم فاضل ترکمن از دیگر بخش‌های این پرونده است که «امید مهدی‌نژاد» زحمت آن را کشیده است.

1 دیدگاه دربارهٔ «اینجا تهران است، گل‌‌آقا هم نداریم»

  1. سلام… جلال جان. ممنون از مطلب خوبت. البته من اول مطلبت را خواندم و بعد که همهری ماه کاغذی را دیدم و مصاحبه زرویی نصرآباد را خواندم دویاره آمدم مطلبت را خواندم و لذت بردم. دم شما هم مثل رضا گرم
    سرفراز باشی عالی‌جناب 🙂

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.