- ———————-
- سین: در ابتدای مصاحبه دوست دارم خیلی روشن و صریح و شفاف خودت را معرفی کنی. از سن و قد و وزن گرفته تا سایر چیزها…
جیم: من لابد جلال سمیعی هستم؛ نویسنده و روزنامهنگار و سردبیر رادیو و گاهی مجری تلویزیون و از همه مهمتر، طنزنویس هستم؛ هجدهم تیرماه ۱۳۶۱ در شهرری در خانوادهای معمولی به دنیا آمدم و الان خیلی آدم بزرگی هستم؛ در حد چندین کیلو اضافهوزن و قد ۱۹۰ سانتیمتری و اینها. خواستم مهندس متالورژی بشوم، اما احساسم میگفت لیاقت زندگی مهندسی را ندارم؛ برای همین الان پایاننامهی کارشناسی ارشدم روی دستم مانده و هم درسم رسانه است و هم کارم؛ دو کتاب منتشر کردهام و دو تا هم در فرایند انتشار است و نور نبوغ در پیشانیم پیداست هر روز. خب؟
- سین: نه. مثل اینکه درست متوجه نشدی. ببین میخواهم به سوالات درست و عمقی جواب بدهی. برای آنکه متوجه عمق ماجرا بشوی آن شیشه نوشابه خانواده را آن گوشه میبینی؟… آها… حالا هر چه در مورد خودت میدانی بنویس.
جیم: عزیزم من هم جواب عمیق ندهم، خود شیشهی نوشابه مدتهاست عمق را میفهمد.
- سین: یکی از چیزهای مشکوک دباره تو این است که چرا تو میتوانی در تلویزیون ایران برنامه اجرا کنی اما کیوان حسینی برنامه پارازیت نمیتواند؟!
جیم: الان خودم و خیلیها چند ماهی هست که داریم میپرسیم چرا نمیتوانم در تلویزیون ایران برنامه اجرا کنم؟ بعد به این نتیجه میرسیم که خب تهیهکنندهمان حوصله ندارد برنامهی جدید شروع کند و هی میرود تفریحات سالم؛ بعد من هم خودم را از رسانهها مخفی میکنم و این قبیل سلبریتیجات. فکر میکنم مهمترین چیز مشکوک دربارهی من این باشد که من چطور میتوانم در شبکهی اول سیما برنامهی زندهی طنز اجتماعی ـ سیاسی اجرا کنم؟ خودم هم خیلی نمیدانم، فقط این را مطمئنم که طنز گاهی خوب و فاخر و مفید «میباشد».
- سین: آیا درست است که بین تو و عزت الله ضرغامی رابطهی صمیمیای وجود دارد بطوریکه ایشان تو را «جلالکم» صدا میزند؟
جیم: نخیر. ولی دوستان دفترشان خیلی به من علاقه دارند. چند باری زنگ زدند گوشزدهایی کردند که همهش محبت بود.
- سین: چطور شد که پایت به رادیو و تلویزیون باز شد؟ اولین بار با رادیو جوان بود؟ یادت باشد نجات در راستگویی است.
جیم: واقعا خیلی اتفاقی در تابستان ۸۳ یکی از مدیرهای رادیو جوان را با تماسهای کنهوار یکی از رفقا گیر آوردیم و گفتیم ما یک گروه طنزنویس هستیم که کارمان درست است. طرف هم آمد دیدمان و حس کرد سر سفرهی بابا ننه بزرگ شدهایم، همهمان را برد رادیو جوان، آدم شدیم. الان علاوه بر آدم شدن، همهی آدمهای اصلی آن گروه از سردبیرهای رادیو هم هستند.
- سین: در مورد حوزه هنری هم توضیح بده. این “تپل مپلِ شیرینِ شهر ری” که ده دوازده سال پیش از دهن اهالی دفتر طنز نمیافتاد تو بودی دیگر؟
جیم: سال ۷۹ که دانشجوی امیرکبیر بودم، برای شرکت در جشنوارهی طنز دفتر طنز، شاهکارهام را بردم باجهی پستی دانشگاه؛ کارمند پست آدرس را که دید گفت: خب ببر همین روبهروی دانشگاه، حوزهی هنری. رفتم دیدم آقای زرویی که توی هفتهنامهی گلآقا بود، به جز این که کمی کچلتر از عکسش بود، خودش انجا رئیس دفتر طنز است. بعدها آقای زرویی رفت از آنجا، ولی من نرفتم و چند سال نشستهای نقد فیلم طنز برگزار میکردم؛ دو باری هم سرپرست کارگاه فیلمنامهشان بودم؛ اینطور شد که الان فقط با هم سلامعلیک داریم مجموعا.
- سین: یک کارهایی هم با شهرداری و آن جور چیزها میکردی. درست است؟
جیم: بله خب سیدمحمد سادات اخوی در سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران یک مقاماتی داشت؛ از من خواست محفل داستانخوانی طنز برگزار کنم؛ سه تا نشست با اسم «قند و نمک» در فرهنگسرای بهمن برگزار کردیم، سال ۸۷؛ بعد سادات اخوی استعفا داد، من هم دیدم خودم نباشم سنگینترم. برای همین از سال ۸۷ تا امروز کلی سنگینتر شدهام.
- سین: اسم تمام وبلاگهایی را به اسم خودت یا اسم مستعار، به تنهایی یا با دیگران نوشتهای را با دقت بنویس. ضمنا اگر تشنهای میتوانی نوشابه بخوری.
جیم: ببین عسلم، اولیش «در محضر ملکالموت» بود در پرشینبلاگ؛ بعد رفتم سایت شخصی راه انداختم با اسم «و غیره!» که اسم اولین کتابم هم بود؛ این دومی دات کامش ترکید و بعد دات آی آرش هم رفت پیش باباش و حالا وبسایتم اسمش هست «جلال سمیعی و غیره» که برای احتیاط هر دو دات را دارد. یک پراکندهنویسیهایی هم در «رسالهی صد فرمان» و «ژانرشناسی» و «آقا داماد چه کارهن؟» داشتهام؛ باقی را نمیتوانم معرفی کنم؛ تو فکر کن شاید عاشقانهنویسیهایی مخفی با اسم قلندر بوده برای یارش چغندر. چقدر بانمکم من.
- سین: اگر کارهای دیگری هم کردهای بنویس.
جیم: طنزنویسها مرغ عروسی و عزایند. از همکاری با چند کارگردان در شوخینویسیهای فیلمهای کمدیشان، تا کمپینهای تبلیغاتی وزارت نیرو و تیزر نویسی تا سناریو نوشتن برای فیلمهای آموزشی شهرداری منطقهی فلان؛ بقیهش بیناموسیست و نمیشود گفت.
- سین: خب حالا کارهایی که نکردهای اما اگر موقعیتش پیش میآمد میکردی را بنویس.
جیم: به ترتیب عبارتند از:
ـ ازدواج
ـ سفر به اروپا
ـ زدن توی گوش رئیس ادارهی (…)
ـ بازاریابی مصالح ساختمانی
ـ ثبت شرکت
ـ خرید چند فروند جغد زنده
- سین: در آینده دوست داری چکاره شوی؟ چرا؟
جیم: فکرهام را کردهام؛ میرو یا مشاور تبلیغاتی یک آدم یا سازمان بزرگ میشوم، یا خانهبنداز یکی از مشاورین املاک، به اینهایی که پول زیاد دارند و دلشان خانهی متفاوت میخواهد. قبلا تجربه کردهام که در قانع کردن هر کسی جز خودم مهارت دارم.
- سین: اگر حرف اضافهای مانده است، با نگاه کردن به بطری فوقالذکر بنویسید.
جیم: اگر از این آدمهای عاقل و حسابگر هستید و دوست دارید هر روز بلند شوید بروید سر یک کار، وارد کار رسانه نشوید و نگذارید رسانه هم وارد شما شود، تا حد امکان البته.
سین: راستی یاد حرف اضافه افتادم. گویا خیلی از آن استقبال شد. چرا قطع شد؟ قرار است ادامه پیدا کند؟
جیم: شاید به زودی در یک شبکهای برنامهای جدید شروع کنیم. قبلی هم برای این تمام شد که دیدیم بعد از شش ماه صبح زود بیدار شدن آدم بهتر است صبحها دیرتر و حتما در خانهی خودش بیدار بشود.
(پینوشت: آیطنز فیلتر است.)
هذا کتاب مستطاب “مگیل”(!)
سایت دفتر طنز ارومیه به روز شد…
چشم انتظار و منت دار حضور علاقه مندان به طنز ، بویژه طنزپردازان گرامی هستیم.
http://www.utanz.com
جون من می خواهی « جغد » بخری ؟! خیلی باحاله ، درسته که حرف نمی زنه ولی توجه می کنه !!