هر وقت نشریهای توقیف میشود، دیگر نه دلیلش را میپرسم و نه برایم تعجب دارد؛ اما اندوهی بزرگ روی دلم مینشیند و شروع میکنم توی ذهنم به شمردن رفقایی که احتمالا به هر دلیلی بیکار شدهاند و نگران فلانی میشوم که مثلا حالا همان قسط اندکش را چطور خواهد داد، وقتی بیکار شده؛ امروز، دوشنبه دهم اسفند ۱۳۸۸ دو نشریهی پر از روزنامهنگارهای جدی و حرفهای توقیف شدند. من دیگر نمیپرسم چرا. یکیتان یا خبر تازهای بدهد، یا تازهترین خبر را که همان تمام شدن امسال است.
* تیتر این متن را از طنزنوشتهای که قبلترها دربارهی توقیف «زنان» نوشته بودم، برداشتهام.
نخونده مهمونش شدم
گل توی گلدونش شدم
شمع تو شمدونش شدم
قهوه فنجونش شدم
گلاب کاشونش شدم
اما بازم….
گفتش خودمم جا ندارم مهمون می خوام چیکار؟ گفت گل تو گلدون نمی خوام، وقط ندارم آبشو عوض کنم.داد کشید من از شمع بدم می یاد چون دوده می زنه، فریادش در اومد: این قهوه چیه تو فنجونه من؟ من قهوه دوست ندارم. من چای قند پهلو می خورم اونم تو اصته کان.با اه اه گلاب کاشون را خالی کرد رو زمین. گفت از بوش سرم درد می گیره. من ورصاچی می زنم. پشت در همه اینا رو شنیدم. بدونه اینکه در بزنم برگشتم رفتم به همون جایی که ازش اومده بودم.
ببخشید جلال از وبت سواستفاده کردم. کاش رفقا موزوع را بگیرن. خدافز
سلام. دیروز توی تلویزیون دیدمت. کاری که کمتر انجام می دم. فقط برای ایتکه تو رو بعد از ۲ سال ببینم. جلال چرا اینقدر تغییر کردی؟ نه بد شدی نه خوب شدی. فقط عوض شدی. ۲سال پیش صورتت خیلی بچه گانه بود و خیلی بانمک . ولی حالا گویا درد و رنج دیگران روی صورت اثر باقی گذاشته. ( ناراحت که نشدی؟) چرا حرف اضافه؟ همش حرف حصابه.تو فکر رفتنم . اگه دوباره پیدام نشد، نیستم. رفتم.آخه توی یه شهر کج،فکر آدمم کج می شه. همه چیو کج می بینی. خوب حوسلت سر میره دیگه. نمی دونم ازکجا میره ولی از سر می ره دیگه.
سلام: یه جورایی پوست کلفت شدیم انگار… حتی اخبار زلزله هم تکونمون نمی ده!