تهران را عاشقانه دوست دارم و از آن بیزارم در عین حال.
من از شلوغیها و ترافیک و هوارهوار و قیافههای عصبی مردمان پایتخت فراری هستم و عاشق سکوت و آرامش و زندگی متفاوت شبهای این شهرم.
تهران هیچ مانندی ندارد؛ شهری عجیب، که خودش به کشوری شباهت دارد با ساکنان و مناسبات و مکانها و سبکزندگیهایی که در هیچ شهر و کشور دیگری نیست. شما مفهوم شب عید تهران را و تصویر نوروز تهران را در هیچ شهر دیگری در ایران پیدا نمیکنید. شما نمیتوانید سرزندگی خاصی را که شبهای پایتخت دارد، در هیچکدام از شهرهای بزرگ دیگر ببینید.
تهران برای خودش یک عشق و نفرت توامان است؛ عشقی که در خلوتی و سکوت و تمیزی مقاطعی کمیاب و خاص از سال، تمام دیدگان شما را پر میکند و چشمتان از قدم زدن در خیابانهاش سیر نمیشود. همزمان در همان خیابانها در روزهای دیگر سال، صدای بوق و همهمه و کتککاری و جدال لفظی و سبقتی و خطراتی که موتورها و ماشینها برای شما دارند، بهاضافهی دود و آلودگی، شما را از این شهر متنفر میکند.
در تمام روزهای نوروز و تعطیلاتی که بیشتر از دو روز باشند، تهران بهشتی میشود که وسوسهی هر سفری را میتواند از شما بگیرد… خوشبختانه یا متاسفانه شیرازیها و مشهدیها و اصفهانیها و یزدیها و شمالیها و کیشوندها هم، با آن شلوغی شهرهاشان در نوروز یا تابستان، چندان به تهران سفر نمیکنند. برای همین است که بهگمانم دستکم در بین مقاصد داخلی سفر، اتفاقا تهران یکی از بهترین گزینههاست.
من اصالتا لرستانیام و ساکن جنوب شهر تهران؛ ساکن منطقهای متناقض بهنام شهرری یا همان شاهعبدالعظیم، که از نظر سیاسی و همهچیز یک شهر مستقل است، اما همزمان منطقهی بیستم شهرداری تهران هم هست. شما که غریبه نیستید… من معمولا چون از تهران خسته میشوم، خودم را تهرانی نمیدانم و میگویم بچهی شهرری هستم! وقتهایی هم هست که شاد و سرکیف از هوای فروردین و اردیبهشت و شبگردیهایی پاییزی این شهرم و تهرانی هستم.
تهران، شهر خاطرهها و حسرتها و آرزوهاییست که فقط در خودش برآورده میشود.