تو تمیز نشو، باشه؟

یه درمونگاهی بود به اسم استخر، نزدیک میدون گمرک، که بچگی‌های ما تنها دندون‌پزشکی شبانه‌روزی مرکز و جنوب شهر بود. شما نصفه‌شب هم می‌رفتی مثلا هفتاد نفر تو صف بودن با قبض آماده… بعد یکی با لباس سفید می‌اومد از اول صف بی‌حسی رو می‌زد می‌رفت تا ته، ته که می‌رسید دیگه از اول صف بی‌حس شده بودن. یه انبر می‌آورد از این کله‌گاوی‌ها، شروع می‌کرد به ترتیب و با توکل به خدا هرچی به چشم‌ش می‌اومد می‌کشید. دیگه نمی‌پرسید کی هستی، مریضی یا همراه مریض، اصلا واسه کشیدن اومدی یا چی… می‌کشید. اگه دراومد که دراومد و شانس داشتی. اگه درنیومد و ریشه‌ش موند، که خب خدا نخواسته. مجال نداشتی حتی بگی من کی‌ام و دردم چی‌یه، اصلا درد دارم یا نه.
بعد درمونگاه کر و کثیف، دستشویی‌ش می‌رفتی درد دندون یادت می‌رفت. اخلاق پرسنل؟ دوزار بگو حوصله و خوش‌رویی داشتن؟ هیچ.
*
یه درمونگاه هم داشتیم و داریم میدون شاه‌عبدالعظیم. این هم شبانه‌روزی بود. رنگ‌روغنی مات و چرک و چول. نصفه‌شب هم می‌رفتی سی چهل نفر بودن در انواع افقی و عمودی و ناله و تزریق و استراحت. خودم یه بار وسط یه آمپول وریدی از ترس دیدن سایز آمپوله غش کردم. خلاصه بلوایی بود. می‌خوابیدی رو تخت تزریقات حس می‌کردی به انواع بیماری آغشته شدی. یه آقاهه توش بود خیلی مو نداشت. لاغر و سیاه. خودش پول می‌گرفت، خودش آمپول می‌زد، خودش سرم می‌زد، خودش گواهی و نسخه‌های دکترا رو مهر می‌زد. غر هم که می‌زد. بعد توالت درمونگاهه از اینا بود که وقتی توش می‌رفتی هزارجور رنگ می‌دیدی. خود دکترا هیچ‌وقت اون توالته نمی‌رفتن.
*
یه فلافلی بود دم زیرگذر یادگار توی آزادی، اولای یه کوچه؛ اسم‌ش عبدی بود. عبدی فقط غروب‌ها می‌اومد و یه لگن ماده‌خام فلافل داشت که اسطوره‌ی چرک و کثافت بود. سیگارش از لب‌ش جدا نمی‌شد. ریزه‌میزه و سیاه و لاغر و تمیزی‌ش عین مغازه‌ش. فلافل می‌خوردی کیف می‌کردی. هیچ‌جا مزه‌ی فلافل عبدی رو نداشت. عبدی یه‌دونه بود.
*
حالا پریشب‌ها رفتم درمونگاه شهرری که آمپول بزنم، دیدم سنگ‌گاری شده، تمیز، شوفاژ، جای آقابداخلاقه یه خانوم خوش‌رو نشسته. پاراوان داره تزریقاتی‌ش. اصلا وا رفتم. اذیت شدم. اسطوره‌هه تو ذهن‌م شکست. بی‌پناه شده بودم.
چندسال پیش هم عبدی یهو تمیز شد. سنگ‌کاری و یخچال ویترینی جای یخچال فیلکوی خونگی، همه‌چی شسته، لگنه تمیز… بازم وارفتم. حتی عبدی هم خودش تمیز شده بود و سیگارشو رو گاز نمی‌کشید. اسطوره‌ی عبدی ویران شده بود. وا رفته بودم.
رفیق‌ دندون‌پزشک‌مون هفته‌ی قبل گفت یه شب جای دوست‌ش رفته درمونگاه استخر. می‌گفت هنوز همون صف و بی‌حسی و انبر و خواست خدا هست. می‌گفت هیچی‌ش عوض نشده. حال کردم. درمونگاه استخر تنها اسطوره‌ست که هنوز سنگرشو حفظ کرده.
*
خواستم بگم تو یکی هم استخر بمون. عبدی نشو. درمونگاه ری نشو. ویرون نشو. خودم می‌سازم‌ت هروقت بخوای. خودم برات منشی غرغرو می‌شم و بی‌حس می‌شم و بی‌حسی می‌زنم و خدا بخواد می‌کشم. تو فقط بمون. خراب نشو. تمیز نشو. نوسازی نشو. سامان‌دهی نشو. باشه؟