لیل قطال
خانهمان نزدیک ریل قطار بود… یا به قول دخترهای برادرم لیل قطال. مهمانها که شب میماندند، صدای عبور قطار را هی میشنیدند و بیدار میشدند؛ اما ما نمیشنیدیم. عادت کرده بودیم. تفریحمان این بود که برویم با پسرعموها که اسطورهی شیطنت بودند، روی ریل چند متر سنگریزه بچینیم و وقتی قطار رد میشد از دور […]