رسانه‌بازی

داشتم کارفرماهایی را که در زندگیم تا امروز داشتهام و الان هم چندتاشان را با هم دارم، مرور میکردم؛ بعد به این نتیجه رسیدم که بیماری «رسانهباز» بودنم که از نوجوانی به جانم افتاد و آخرسر به جای مهندس شدن، مرا به رادیو و مطبوعات و بعد درس روزنامهنگاری برد، بیماری لاعلاجیست که تا مبتلاش نشده باشی نمیفهمیش؛ رسانه برای ما که طعم منتشر شدن و دیده شدن را چشیدهایم، سرگرمی یا حتی کار نیست؛ خود زندگیمان شده است و از آن کارهاییست که هیچ وقت ذهن ما را راحت نمیگذارد.

برای یک آدم سی ساله، پانزده سال کار ژورنالیستی کردن، میشود همهی عمر! از وقتی عقلرس شدم دلم میخواست حرفهام را برای بقیه جوری بنویسم که رغبت کنند بخوانندش. نتیجه البته خیلی وقتها دلچسب نبود؛ سال اول دبیرستان با همکلاسی کاریکاتوریستم یک نشریهی دستساز با تیراژ یک میساختیم با کاریکاتور معلمها و مدیر و طنزهایی که برای یک دبیرستان نمونهی دولتی خیلی جرم سنگینی بود. نتیجه این که یک هفته برای ثبتنام سال بعد بردند و آوردندمان و تا تعهد نگرفتند که دیگر از این غلطها نکنیم و «به بچههای دیگر سوژه برای مسخره کردن معلمها» ندهیم، ما را که درس و انضباطمان هم خداییش خوب بود، راه ندادند.

مرور میکنم و میبینم همهی این سالها که بیشترش به کار طنز در انواع مختلف رسانهها گذشته، همان بچهی شیطانی بودهام که هی گوشم را به خاطر این که به مخاطب سوژه دادهام، کشیدهاند؛ من هم البته عین همان بچهی شیطان اولش گریه کردهام و باز که یادم رفته از در و دیوار رفتهام بالا.

امروز که تنها روز جماعت ژورنالیست است، دلم میخواهد برای همهی شما که این بیماری را دارید، دعا کنم هیچ وقت شفا نگیرید. دنیا بدون روزنامهنگارها جای بیحاشیه و بیدردسریست، اما حتما جای بیمزه و بیاخلاقی هم خواهد بود.

منتشرشده در صفحه‌ی آخر روزنامه‌ی فناوران اطلاعات ـ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۱

3 دیدگاه دربارهٔ «رسانه‌بازی»

  1. فرهاد تمدن

    سلام خبرنگار متعهد، دنیا داره از تبریز و زلزله حرف می زنه ولی خبرنگارای ما دارن تمرین میکنند که از روز قدس بنویسند. تو کجای این ماجرایی؟ من دلم می خواهد باور داشته باشم که داری اطراف تبریز و روستاهای آن خبر تهیه می کنی و شاهد عینی هستی.من و خواهرم و برادرم گروه خونیمان o- است . ولی نه در منطقه۳و یک هیچ جا خون برای زلزله زدگان تحویل نمی گیرند. درصورتی که اعلام شده که به گروه خونی منفی اجتیاج دارند… شاید من هم راه بیافتم به آن طرف . اگر باورم در موردت درست باشد همدیگر را می بینیم.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.